به گزارش سلام لردگان:
دشت «پا گرد»در« لردگان» در سال 1339 شاهد تولد کودکي بود که بعدها از بزرگترين فرماندهان يکي از تيپهاي عملياتي سپاه شد.
«الياس ارجمند» تا دوره ابتدايي را در زادگاهش حضور داشت و پس از اتمام اين دوره و به دليل نبودن مدرسه راهنمايي و دبيرستان به «اصفهان» رفت تا بتواند ادامه تحصيل دهد. اما دوري از خانواده و مشکلات زيادي که در« اصفها»ن به آن برخورد، امکان ادامه تحصيل را از او سلب کرد. او مجبور شد در سن نوجواني وارد بازار کار شود. ابتدا در شرکت «هلي کوپتر سازي اصفهان »مشغول کار شد اما با شعله ور شدن خشم مردم از حکومت طاغوت و اوج گرفتن اعتراضات مردمي او هم کارش را رها کرد و عملا وارد مبارزه با رژيم شاه شد.

حضور در راهپيمايي ها، تحصن ها و درگيري با عوامل حکومت فاسد شاه از جمله کارهايي بود که شهيد ارجمند انجام مي داد که در اين راه توسط دژخيمان شاه دستگير و زنداني شد.
انقلاب که پيروز شد مدتي به کارهاي متفرقه پرداخت و در سال 1359 به خدمت سربازي رفت. همين موقع بود که او وارد جنگ شد.
غيرت و شجاعت الياس ريشه در اجدادش داشت، پدرش لهراسب، پدربزرگش حيدر و جدش اسماعيل، همه از خوشنامان و نام آشنايان دشت فلارد در شهرستان لردگان بودند.مردان مردي كه مانند قلههاي سربه فلك كشيده زاگرس استوار و محكم؛ مانند درختان هميشه سبز سرو پايدار و در مردانگي و شجاعت شهره عام و خاص.
مادرش معصومه خانم از عشاير استان كهكيلويه و بويراحمد، او روزهاي كودكي الياس را به ياد دارد. بازيگوشيهايش را و ... اما يك چيز را بيشترو زلالتر به ياد ميآورد. انگار دوباره همان اتفاق افتاده است. لهراسب از كوه برگشته و مشغول كباب كردن بزكوهي است.
معصومه ، تا هر جا كه بوي اين كباب ميره، كباب هم بايد بره و الياس كه با چابكي ميجهد جلو و آماده تا كبابها را به خانه همسايهها ببرد.
در دوران خدمت وظيفه در ارتش كلاسهاي عقيدتي را داير كرد و نماز جماعت را رونق بخشيد. او سرباز بود ولي سربازان ديگر بيشتر از يك نيروي کادر ازش حرف شنوي داشتند. سربازان ديپلمه را تشويق ميكرد كه به ديگران قرآن خواندن، ياد دهند و حقوق ناچيزي را كه ميگرفت. كتاب و جزوه ميخريد تا سطح معلومات ديگر سربازان را بالاتر ببرد.
مزاحمتهاي ضدانقلاب بر عليه مردم كرد، ارتش را به آن داشت كه وارد عمل شود و شر آنها را از سر مردم ستمديده و مظلوم اين ديار بر دارد. يگاني كه وارد نبرد با ضدانقلاب شده بود، همان يگاني بود كه شهيد ارجمند در آن حضور داشت. در اين ميان اما افرادي هم بودند كه با تاثيرپذيري از وسوسههاي بنيصدر و همفكران او عزم جدي براي دفاع از مردم نداشتند و يا كار شكني ميكردند.
اما ارجمند كسي نبود كه اين چيزها سدي در راه او باشد. جنگ با ضد انقلاب شروع شد و اولين تجربه نبرد الياس در روستاي ني در كردستان رقم خورد. نيروهاي ضدانقلاب در همان ساعت اول درگيري تا رومار شدند و به سوي كوهها فرار كردند.
ارجمند آخرين سربازي بود كه دست از تعقيب ضدانقلاب برداشت و با اصرار دوستانش از تعقيب دشمن منصرف شد و پيش نيروهاي ديگر برگشت. در راه برگشت بود كه پايش بر اثر اصابت تركش گلوله دشمن مجروح شد. پايش از دو جا شكسته بود و پزشكان پس از معاينه و گچ گرفتن پايش او را دو ماه به مرخصي فرستاند. الياس اما كسي نبود كه طاقت بياورد دو ماه از جبهه دور باشد سه هفته بود كه در خانه بود، اما حوصلهاش سر رفت و با بريدن گچ پايش راهي منطقه شد. اما آنجا نتوانست دوام بياورد و با تشخيص پزشكان دوباره به خانه آمد.

از قلههاي دالانه در كردستان ايران، شهرهاي طويله، بياره، سيدصادق، حلبچه و ... پيدا بودند و به راحتي ميشد اين شهرها را با آتش خمپاره و توپ ويران كرد. اما چون مردم هنوز اين شهرها را ترك نكرده بودند اما خميني اجازه نمي داد گلولهاي به سوي اين شهرها شليك شود. غروب بود كه خودرو چشمكزن پليس در شهر سيدصادق، توجه الياس را جلب كرد. با خودش گفت، هر جا اين خودرو بايستد، بايد همان جا پاسگاه پليس باشد. وقتي خودرو ايستاد او گراي آن نقطه را به فرمانده توپخانه داد تا آنجا را بزنند، اما فرمانده توپخانه مخالفت كرد و گفت: مطمئن نيستم كه آنجا پاسگاه باشد. الياس اما دست بردار نبود با اصرار زياد موفق شد موافقت فرماندهان را جلب كند و براي شناسايي دقيق جبهه دشمن وارد خاك عراق شود. يكروز، دو روز، سه روز از رفتن الياس گذشته بود اما خبري از او نبود و اين براي فرماندهان و به خصوص دوستان الياس خيلي نگران كننده بود.
روز چهارم بود كه چند تعداد از دوستانش متوجه شدند يك نفر از پايين قله به طرف آنها حركت ميكند. با نزديك شدن او آنها آماده شليك شدند. نزديكتر كه شد ايست دادند كه بعد از آن اگر دشمن بود، شليك كنند، اما او گفت، قنبري نزن . منم ارجمند او با تعدادي نقشه و با لباس كردي برگشته بود.
هر چه اصرار كردند كه چند شبانهروز كجا بودي، چطوري به جبهه دشمن نفوذكردي و چطور اين نقشهها را بدست آوردي، چيزي نگفت. و اين آغازي بود بر نفوذهاي بيشمار ارجمند به جبهه دشمن و به دست آوردن اطلاعات.
در آغاز تاريكي شب در منطقهي طلائيه از مناطق كناري هورالعظيم ؛الياس رو به سنگرهاي دشمن به راه افتاد. دعاي همرزمان بدرقهي راهش بود. هيچ پيدا نبود الياس به طرف چه سرنوشتي گام بر ميدارد. مدعي دروغين نبود. از خطر هم استقبال ميكرد. در تاريكي شب از ديد يارانش پنهان شد.

آن شب سپري شد. روز بعد از آن نيز به پايان آمد و از الياس خبري به دست نيامد. از نيمههاي شب بعد سنگرهاي كمين خودي به شدت منطقه را زير نظر داشتند و انتظار الياس را ميكشيدند. الياس براي يك شبانهروز جيرهي جنگي برداشته بود و اكنون ديگر آب و غذايي نداشت. پس از سحرگاه بود كه سنگرهاي كمين خودي اشباحي در حال حركت ديدند و آمادهي عكسالعمل شدند. دو شبح نزديك و نزديكتر آمدند. دل بچهها سنگر كمين ميتپيد. علامت مخصوص الياس را مشاهده كردند اما دو نفر بودنشان باور كردني نبود. الياس با يكي از درجهداران عراقي پيش ميآمد و با اشارات دست و سرانجام گفتن كلمهي رمز وارد سنگرهاي كمين خودي شد و اسير همراه خود را به پشت سنگرهاي كمين انتقال داد. دوستانش منتظر توضيحات الياس بودند اما الياس از گرسنگي و تشنگي و خستگي ناي توضيح دادن نداشت. پس از ساعتي استراحت در جمع دوستانش چنين گفت:«وقتي از اينجا رفتم از همان سرشب تا صبح راه رفتم. خستگي امانم را برديده بود. ميخواستم برگردم اما نميشد، چرا كه هنوز كاري از پيش نبرده بودم و در روشنايي نيز ديده ميشدم. معابر و امكانات دشمن را تا حدي شناسايي كرده بودم اما هنوز يك چيز كم بود و آن اطلاعات دقيق از وضعيت و توان دشمن بود. براي كسب اين اطلاعات لازم بود چند روزي در جبههي دشمن بمانم اما فرصت نبود. به علاوه هيچ جاي مخفي شدن در آن منطقه وجود نداشت. يك زمين صاف با خاكريزهاي كوتاه. خلاصه داشتم كمكم به طرف خاكريزهاي خودمان حركت ميكردم. تختهسنگي آن نزديكي بود كه توجهم را جلب كرد. رفتم طرفش كمي استراحت كردم. در همين حين يك ستون از نيروهاي اطلاعات دشمن را ديدم كه به طرف تخته سنگ در حال حركت بودند. ضربان قلبم زياد شد اما ترس نداشتم، چون كه خدا با ما بود. ستون دوازده نفري دشمن به محل اختفاي من رسيد و بدون توقف به سمت خطوط پدافندي ما حركت كرد. تاريكي خوبي حكمفرما شده بود. از فرصت به دست آمده خدا را شكر كردم و از او استمداد طلبيدم. آخرين نفر از ستون عراقيها كه رد ميشد، پريدم دهانش را گرفتم و كشيدمش پشت سنگ. ستون دور شد و اميدوارتر شدم. با يك ضربه عراقي را بيهوش كردم. حالا بايد تا خط مقدم خودمان او را پيش ميآوردم. با احتياط شروع كردم به حركت. دو سه ساعتي عراقي را بر دوش كشيدم تا اين كه به هوش آمد و خودش شروع به راه رفتن كرد. ديگر نگرانيام تمام شده بود. زيرا به سنگر نيروهاي خودي نزديك شده بود. با علامت مخصوص خودم نيروهاي كمين را خبر كردم و عراقي را به پشت خاكريز انتقال داديم».
سه روز بعد در تاريخ 3/12/62 نبرد خيبر آغاز شد. الياس در اين نبرد گرداني از نيروهاي تيپ 44 قمربني هاشم (ع)را تا رسيدن به دجله همراهي كرد. دشمن كه حمله در هور را باور نميكرد و با نيروهاي اندكي از مناطق هورالعظيم دفاع ميكرد به سرعت در هم كوبيده شد. شكست مفتضحانهي آنها سبب روي آوردن به سلاح شيميايي شد و در نبرد خيبر عراق براي نخستين بار در حد گسترده از سلاحهاي شيميايي استفاده كرد. اما نتوانست جزاير مجنون را پس بگيرد. الياس در اين نبرد پي برد كه آنچه سبب پيروزي است اطلاعات كافي و تصميمگيري بر اساس اطلاعات است. هرگز از تهاجم شيميايي دشمن نهراسيد.
دو هفته پس از عمليات خيبر در حالي كه دفاع از جزاير مجنون تثبيت شده بود، الياس با خوشحالي در جمع همرزمانش غزلي را كه اما خميني براي رزمندگان نبرد خيبر سروده بود، خواند.
آن كه دل بگسلد از هر دو جهان درويش است
آن كه بگذشت زپيدا ونهان درويش است
خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است
آن كه دوري كند از اين و از آن درويش است
نيست درويش آن كه دارد كُلَه درويشي
ناديده كلاه و سرجان درويش است
حلقهي ذكر مياراي كه ذاكر يار است
آن كه ذاكر بشناسد به عيان درويش است
هر كه در جمع كسان دعوي درويشي كرد
به حقيقت نه كه با ورد زبان درويش است
صوفيي كو به هواي دل خود شد درويش
بندهي همت خويش است چه سان درويش است
در سال 1362 ازدواج مي کند. خانم «طلعت اکبري» از يک خانواده مذهبي و متدين با علم به اينکه تا روزي که جنگ هست ،ارجمند نيز در جبهه حضور خواهد داشت، قبول مي کند به همسري او درآيد .ثمره ي اين ازدواج مبارك فرزندي است كه نامش را محمد گذاشتند . شهيد ارجمند با برخورداري از فضايل اخلاقي الگويي از شجاعت، ايثار و پاسداري بود. او کسي بود که به گفته دوستان و همرزمانش ترس در وجودش راه نداشت و عاشق واقعي اسلام بود. هنوز هم وقتي يادي از شهيد ارجمند مي شود، همرزمان و دوستانش ياد ابر مردي مي افتند که رفتار و گفتارش درس شجاعت، ايمان و گذشت بود. عشق به شهادت و ديدار خدا مانند مولايش علي(ع) هميشه تکيه کلامش بود.
حوادث جنگ نشان از بروز يک حادثه مهم داشت. جلسات، شناسايي ها و ...قديمي هاي جنگ متوجه بودند که اتفاق مهمي در حال شکل گيري است. و مردان بزرگي بايد مي بودند تا اين اتفاق مهم و پيروزي درخشان را رقم زنند.
کار واحد اطلاعات و عمليات قبل از شروع هر عملياتي نفوذ به جبهه دشمن و شناسايي است تا با اطلاعاتي که در اختيار فرماندهان عالي رتبه جنگ قرار مي دهد. امکان طرح ريزي و انجام حمله فراهم شود. الياس ارجمند که فرمانده اين واحد در تيپ 44قمر بني هاشم(ع) بود، در کار شناسايي عمليات والفجر 8 ، يکي از موفقترين عمليات ايران ، نقش به سزا و انکار ناپذيري داشت. او که به موفقيت و پيروزي اين عمليات ايمان داشت، قبل از شروع حمله به نيروهاي عمل کننده گفت: مطمئن باشيد اگر زنده بودم مرکز فرماندهي دشمن را هنوز تصرف نکرده ائيد، به شما ملحق خواهم شد. وعده من و شما وقت اذان صبح کنار مقر فرماندهي عراق.
و درست هنگام اذان صبح بود که خودش را به نيروهاي خط شکن رساند.
بندراستراتژيک فاو سقوط کرده بود. صدام، فرماندهان عراقي و مستشاران اروپايي و غربي حيران از اين عمليات و چگونگي گذر از رودخانه خروشان اروند، دست به انجام ضد حمله هاي کور زدند. و با گلوله باران ميليمتري منطقه تلاش مي کردند، بندر فاو را از چنگ رزمندگان اسلام خارج کنند. در چنين شرايطي شهيد ارجمند سوار بر موتورسيکلت به هدايت و کمک رزمندگان مي شتافت. در حاليکه بر اساس شرح وظايف، کار او شناسايي منطقه بود که قبلاً انجام داده و از نظر قانوني او الان بايد به استراحت بپردازد. در غروب23 بهمن 1364 ضد حملات دشمن سنگين و طاقت فرساست و شهيد ارجمند براي مقابله با تعداد زيادي از تانکهاي عراقي که در صدد نفوذ به جبهه خودي هستند با آرپي چي هفت به نبرد با تانکهاي دشمن مي رود و چند دستگاه تانک دشمن را از کار مي اندازد که در اين حين از ناحيه سر مجروح مي شود و از شدت مجروحيت بر زمين مي افتد.
گروه امدادي با تلاش او را به پشت جبهه مي رسانند اما در اين حال او به آرزوي ديرينه خود مي رسد و شهيد مي شود.
وصيت نامه
خداوندا تو شاهد هستي که فقط براي پايداري دينت پا به ميدان نبرد مي گذارم و فقط بخاطر رضاي تو و عشق تو مي باشد. چرا که دين و قرآن تو است که سعادت و خوشبختي را براي مسلمانان به ارمغان مي آورد و دين تو است که خواهان نابودي ستمگران است و حامي مظلومان.
خداوندا در آخرين لحظه اي که گلوله دشمن قلب را شکافت، ذکر و يادت را از ما دور نگردان، چون با ياد تو درد را فراموش کرده و با آرامش خاطر، جان ناقابلم را تسليم ملکوت اعلي خواهد کرد.

منبع:"بلو ط هاي دور دست"،نوشته ي ،حسن رضايي خير آبادي،نشر بنياد حفظ آثار ونشر ارزشهاي دفاع مقدس چهارمحال وبختياري-1385